رویای گــلشـن

مریضی خاله ها !!!

سلام خوشجل خاله عزیزم این چند روز نیومده بودم سر بزنم و مطلب بذارم برات ! دیروز مامانی گلشن اومده بود خونه مون و کلی مطلب و دل نوشته آورده بود که برات اینجا بذارم امااا ... خاله شبنمی مریضضض شده و اصلا حال نداره ! دو روز پیش هوس جگر کردیم واسه ناهار ! البته چون مامانیت نباید بخوره چیزی بهش نگفتیم و خدا رو صد هزار مرتبه شکر که نگفتیم چون جگر خوردن همان و مسموم شدن من همان !!! از سر شبش هی احساس بدی داشتم تا دیروز که از صبح حال بهم خوردنای خاله شبنمی شروع شد و چشمت روز بد نبینه از دیشب مثل جنازه شده بودم ! یه مرده ی متحرک که البته اگر بشه گفت متحرک !!! امروزم که حسابی داغون و بد حال بودم و دیگه معده...
28 آبان 1392

هوای دلم ابریه

سلام مامانی صبح بخیر الان که دارم برات درد دل می کنم ساعت 7:08 صبح هست . امروز هوا ابریه ، آسمون هم مثل من گرفته . امروز مامان یه کمی دلش گرفته ، نه بخاطر تو ... امروز بدجور دلم هوای خواهرت گلسا رو کرده . کاشکی اون هم کنار ما بود ، باهاش بازی می کردیم ، اون شیطونی می کرد و من هم سعی میکردم جلویش را بگیرم ولی حیف که اون کنار ما نیست ولی باز هم خیالم راحته چون خواهرت یک فرشته شده و رفته پیش خدای مهربان و پیش مادر جونت و مطمئن هستم که مادر جون خوب از اون مراقبت میکنه چون اون یک امانت است که من بهش سپردم . پی نوشت : الان بعد از ظهر شده ،  مامانی یک بارون خیلی شدیدی می باره ! بابات منو تو رو آورده گلستان . توی راه از بارونی که م...
27 آبان 1392

دلنوشته های مامانی ...

از طرف مامان برای تو که همه ی وجود من هستی سلام نی نی قشنگم ، سلام عزیز دلم ، سلام به تو که به وجودم معنا بخشیدی ! مدتها بود که منتظر اومدنت بودم ... از وقتیکه آجی "گلسا" ت ، نیومده برگشت پیش خدا و فرشته باقی موند ، من روز به روز ... که نه ... لحظه به لحظه منتظر این بودم که یه هدیه به ارزشمندی خودت ، از خدا بگیرم لحظه لحظه اتفاقایی که توی این زمان با تو تجربه میکنم به خاله شبنم میگم بنویسه تا وقتی بزرگ شدی خودت بخونی و بدونی که چقدر عاشقتم عزیزم از بس که نگرانتم ، همه چیز رو رعایت میکنم ! توی مصرف مواد غذایی بشدت رعایت میکنم که مبادا آسیبی بتو وارد بشه . آخه هنوز خیلی کوچیکی و خانم دکتر گفته نیاز به مراقبت بسیار زیاد هست برا...
26 آبان 1392

حرفای من با دلبندم

سلام عزیز مادر امروز شنبه 25/8/92 ساعت 23:30 دقیقه ست . خاله شمایل آمده و برای تو یه کیک خوشکل خریده . ببین خاله ها چقدر دوستت دارن ! خاله شبنم و خاله شیرین وقتی که فهمیدن که تو توی وجود من داری رشد میکنی از خوشحالی برایت شیرینی خوشمزه آوردن و حالا خاله شمایل هم برات یه کیک قشنگ و خوشمزه آورده مامان جان حالا که خاله هایت اینقدر دوستت دارن ، من انتظار دارم وقتی که بزرگ شدی به خاله هایت و کلا بزرگترهایت خیلی احترام بگذاری . امشب بابات خیلی زود خوابید البته بابات برای اینکه صبحا زود بیدار میشه همیشه زود میخوابه . منم پای تلویزیون بودم تا ساعت 2:15 شد که رفتم بخوابم و هنز چشمام گرم نشدهبود که صدای بابات رو شنیدم که صدام میزد وقتی جو...
25 آبان 1392

تو یه نی نی 5 هفته ای هستی ...

عزیز دلم مامانیت امروز طبق نظر خانوم دکتر ، رفته بود برای چکاپ و تعیین تاریخ سن توی کوشولو موشولو ! بعد از اینکه خانوم دکتر سونو کرده بود مامانیت رو ، گفته بود یه نی نی 5 هفته ای توی دلت هست ! هوووررررراااااا عزیزم دلم میخواد زودتر به دنیای ما پا بذاری مامانیت از راه مطب دکتر اومد اینجا کلی هم خسته و کلافه بود ! منم تازه رسیده بودم و داشتم ناهار میخوردم اون موقع از عصر ! خلاصه اینکه مثلا خواستم مامانیت رو شاد کنم چون همیشه دستپخت من رو دوست داره مخصوصا اسپاگتی هایی که میپزم رو دوست داره ولی عزیزم همه چیز ناگهان به هم ریخت چون من نمیدونستم توی غذای زن باردار نباید آویشن بریزم مامان گلشنت هم با کلی ولع و اشتها اومد اسپاگتی ...
21 آبان 1392

اولین غذای نذری که مامانیت خورد

سلام عزیز دل خاله این چند روز سرم خیلی شلوغ بود و وقتی میرسیدم خونه انقدر خسته بودم که فرصت و حوصله نمیکردم بیام و برات مطلب بذارم اما ... همه رو خوووبببب بخاطر سپردم از بس که تو برای ما عزیز هستی ! یکشنبه آخر شب بود که مامان گلشنت تماس گرفت و گفت بوی قورمه سبزی نذری داره دیوونم میکنههه ! ماجرا از این قرار بوده که یکی از همسایه ها داشتن مقدمات نذری شون رو برای ناهار فردا آماده میکردن ، خلاصه مامانیت و بابات رفتن در خونه ی همسایه اما قبل از اینکه مامانت اینا به همسایه چیزی بگن ، خود ایشون گفتن که ساعت 11 قبل از ظهر تشریف بیارید و نذری بگیرید ! مامانیت هم ذوق زده باهام تماس گرفت و گفت اولین نذری امسال رو با نی نی می خورممم ! ...
21 آبان 1392

مامانیت از بیمارستان مرخص شد !

سلام عشق خالههه اومدم که برات بگم مامانیت دیروز از بیمارستان مرخص شد ولی باید تحت مراقبت باشه و هر دو ساعت یکبار تست بده و از طریق تلفن با آقای دکتر در ارتباط باشه که ایشالا همه چیز به خیر و خوشی بگذره امروز هم برای اولین بار هست که به اتفاق تو اومده خونه ی ما ! عزیزم خیلیییی خوشحالیم از اینکه خدا تو رو به ما داده و بی صبرانه منتظر روزی هستیم که تو رو در آغوش بگیریم راستی تا یادم نرفته بگم که دیروز همایش شیرخوارگان حسینی بود و مامانا با نی نی های دوست داشتنی شون تجمع کرده بودن به یاد حضرت علی اصغر (ع) ! من اونا رو دیدم و برای سلامتی و دلخوشی همه ی نی نی ها و خانواده هاشون دعا کردم ...
18 آبان 1392

دلنوشته های مامانی

سلام عزیز دلم من امروز جمعه 17/8/92 از بیمارستان مرخص شدم . من بخاطر سلامتی تو حتی از جونم می گذرم . بابایی با ماشینی که بخاطر رفاه من و تو ، دیروز خریده ، اومده دنبالمون و من و تو برای اولین بار توی ماشین مون نشستیم و به خانه اومدیم و من و تو بعد از خوردن ناهار که بابات زحمتش رو کشیده بود و از بیرون تهیه کرده بود ، رفتیم حمام و بعدشم استراحت کردیم و هر چی هم خاله ها گفتن بیا پیشمون که مراقبت باشیم ، نرفتم که نرفتم و توی خونه ی خودمون و روی تخت خودمون حسابی استراحت کردیم . بابایی هم که شبکار بود رفت سر کار و ما دو تا رو تنها گذاشت و شب هم فاطمه جون و فردین کوچولو اومدن پیش ما که تنها نباشیم و شب رو پیش ما موندن تا صبح که بابات اومد و ی...
17 آبان 1392

اندر احوالات مامانیت و خودت !

سلام نی نی خوشگلی کوشول موشولووو با دو روز تاخیر اومدم چون کارام زیاد بود و یه ذره هم مریض بودم عزیز خاله باید بهت بگم که روز چهارشنبه جواب آزمایش مامانیت اومد و وقتی پزشکش اونو دید گفت که باید سریع بستری بشه بیمارستان و تحت نظر قرار بگیره چون قند خونش به شدت بالا رفته بود و باید تحت نظر پزشک معالجش کنترل میشد اینم بگم که دکتر خود مامانیت که کارای مربوط به تو و مامانت و مراحل زایمان مامانت رو به عهده داره ، اول یه دکتر دیگه رو برای کنترل سایر مسائل مربوط به دوران بارداری مامانت در نظر گرفته بود ولی از اونجایی که ایشون برنامه سفر در پیش داشتن و از طرفی دیگه ، بیمارستانی که میرفتن ، بسیار نامطلوب بود و واقعا با این شرایط مامانت...
17 آبان 1392